سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   1   2   3      >

باید امشب بروم...

باید امشب بروم

من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی،عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط به وبلاگ بیداران خوش آمدید(مانی) در سه شنبه 88 شهریور 31 ساعت 12:28 صبح | لینک ثابت | نظرات شما ()

...

به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانة دریا و علف.

به جست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول ،
در چارچوب شکستة پنجره ئی
                                            که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد .
…………
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
                      تا چند
                                 ورق خواهد خورد ؟
 
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است .-

و جاودانگی
                  رازش را
                                با تو در میان نهاد .
پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته و آزانگیز
                      گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
                                              از این سان
                                                             دلپذیر کرده است !
 
نامت سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد
متبرک باد نام تو! –

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
           هنوز را



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط به وبلاگ بیداران خوش آمدید(مانی) در سه شنبه 88 شهریور 31 ساعت 12:28 صبح | لینک ثابت | نظرات شما ()

زندگی خالی نیست...

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست

آری تا شقایق هست،زندگی باید کرد

در دل من چیزی است،مثل یک بیشه ی نور،مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم،که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه.

دور ها آوایی است که مرا می خواند



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط به وبلاگ بیداران خوش آمدید(مانی) در سه شنبه 88 شهریور 31 ساعت 12:28 صبح | لینک ثابت | نظرات شما ()

دعای خیر

تنها بازمانده کشتی توفان زده با زحمت و سختی خودش را به جزیره کوچک رسانده بود.او دائم زیر لب دعا می کرد.خدایا،مرا نجات بده!خدایا کمکم کن!هر روز همه نقطه جزیره را می گشت و فریاد می کشید:" کمک،کمک!کسی در این جزیره هست؟" اما هیچ صدایی نمی شنید،و هیچ کسی را نمی دید.یک روزی که به کلی خسته و نا امید شده بود،تصمیم گرفت از شاخ و برگ درختان برای خود کلبه کوچکی بسازد تا از سرما،گرما،باد و باران در امان باشد.یک روز،مشغول جمع کردن چوب شاه و... شد و یک روز تمام صرف ساختن کلبه کوچک خود کرد.روز بعد که برای تهیه غذای خود به داخل جزیره رفته بود،موقعی که برگشت،دید کلبه اش بر اثر رعد و برق آتش گرفته و دودی از آن به سمت آسمان می رود.مرد غمگین دستانش را جلوی صورتش برد و در حالی که گریه می کرد،گفت:" خدایا،پس تو چه طوری می خواهی مرا نجات دهی؟!خدایا چه طور می خواهی به من در این جزیره کمک کنی؟!" روز بعد،با صدای کشتی که در حال نزدیک شدن به جزیره بود،از خواب بیدار شد.آن کشتی برای نجات او به این جزیره آمده بود.مرد خسته از ناجیان پرسید:" شما چگونه متوجه شدید که من در این جزیره دور افاده گیر کرده ام ونیاز به کمک دارم؟" یکی از ناجیان گفت:" ما فقط از راه دور دودی را دیدیم که به سمت آسمان می رفت و حدس زدیم که کسی این جا نیاز به کمک دارد."

در همه حال و همه جا،هرگز نباید دعای خیر کردن به درگاه خداوند بخشنده مهربان را فراموش کنیم



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط به وبلاگ بیداران خوش آمدید(مانی) در سه شنبه 88 شهریور 31 ساعت 12:28 صبح | لینک ثابت | نظرات شما ()

روز های سبز آرزو

به نام نقاش بال پروانه ها و مهندس گیتی

ای مهدی زمان(عج)،قلبم معراج ابدی عشق تو خواهد ماند.من با تو به روزهای همیشه سبز آرزو خواهم رسید.کودکی و لبخند های بی ریایم را به یاد می آورم.امروز،من غریبه ای هستم در کوچه پس کوچه های اضطراب و انتظار.تو سوار بر کالسکه زرین مهر می آیی و هنگام آمدنت رخش تو بال گشودن را آغاز می کند.هوای دلم همیشه شرجی است.تو در متن زیبا ترین واژه ها می درخشی.کسی که معنای زیستن را به من بخشیده است،تویی.دلم می خواهد وقتی که می آیی،سبدی از نیلوفران بازیگوش را نثار پایت کنم.من فقط صدای گام های تو را می شنوم.نسیم در نی لبک چوبی اش می نوازد.عطر خزه های دریایی همه جا منتشر می شود باید به امید روزی بمانم که آفتاب از مغرب بتابد.تو در رستاخیز کلمات هم نمی گنجی.بمان تا دریاها را به ما ببخشی.از سر انگشتانت برکت می بارد،عشق می بارد و من از شوق پرنده شدن دلم آرام ندارد،در خلوت تنهایی ام،به تنهایی خود و امیدم به تنهاترین تنهایان است.در سکوت شبهای مهتابی ،آن گاه که روزنه افکارم متوجه توست،می بینم عشق را برای عده ای معنا نکرده اند و هیچ آشنایی نیست که آیینه باشد.باید بیاندیشیم،آن تنها ترین تنها را بشناسیم،به سوی خدا نماز بریم و عاجزانه سر آمدن دوران انتظارمان را از او بخواهیم.

اللّهم عجل لولیک الفرج



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط به وبلاگ بیداران خوش آمدید(مانی) در سه شنبه 88 شهریور 31 ساعت 12:28 صبح | لینک ثابت | نظرات شما ()

قالب بلاگفاقالب پارسی بلاگ

منوی اصلی

صفحه نخست
پارسی بلاگ
ارسال ایمیل به مدیر
چت با مدیر
پروفایل مدیر وبلاگ
طراح قالب
 RSS 

درباره ی ما


به وبلاگ بیداران خوش آمدید(مانی)

آرشیو موضوعی


دوستان من

نویسندگان


لینک های روزانه


:: قالب وبلاگ ::
:: اسپمر پارسی بلاگ ::
:: انجمن گفتگو ::
جدیدترین قالب های پارسی بلاگ
از عشق تا دانلود
قالب بلاگفا و پارسی بلاگ
باران آسمان
جدیدترین ژورنال لباس مردانه
عکس بازیگران و خوانندگان
بزرگترین سایت تفریحی

مطالب گذشته

شهریور 1388

دوستان من

به وبلاگ بیداران خوش آمدید
بوی سیب
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوست خوبم مانی

:: قالب وبلاگ ::
:: انجمن گفتگو ::
:: اسپمر پارسی بلاگ ::

خبرنامه

برای مطلع شدن از بروز شدن وبلاگ در خبرنامه عضو شوید

 

طراح قالب

طراح قالب: محمد باقری
قالب وبلاگ wWw.Theam.TK
WWW.TMPFA.TK

آمار وبلاگ

بازدید امروز: 1 نفر
بازدید دیروز: 0 نفر
بازدید کل: 11467 نفر

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این وبلاگ محفوظ می باشد
طراحی شده توسط محمد باقری


قالب وبلاگ

قالب پارسی بلاگ

قالب بلاگفا

قالب بلاگفا و پارسی بلاگ